نشریه ی چرند و پرند

نشریه ی چرند و پرند

نشریه ی چرند و پرند

نشریه ی چرند و پرند

ماجرای یک بابای آبرو بر

بعضی از باباهامتخصص آبروریزی هستند . اگر باور نمی کنید ادامه مطلب را بخوانید.

در سینما:

بابا یک چیپس گنده جلوی صورتش گرفته و در حالی که به فیلم زل زده با دهان پر یک بند حرف می زند ای ول بکوب توی حلقومش .... نامرد...اه بدو بدو رفت... بابا یکی این رو بگیره ... آره جون خودت ! مردک چرا دروغ میگی

بغل دستی ها هی نچ نچ می کنند و به کت و کول بابا می زنند : آقای محترم ! خیلی روی اعصاب تشریف داریدها..

بابا: آخ جون ! دیدی حالت روگرفت... بدوبدو او طرفه پشت چمن ! قایم شده....

یک بغل دستی دیگر: آقای عزیز فرهنگ سینما رفتن نداری شما؟ !

بابا: چی ی ی ی ؟ ! فرهنگ سینما جد و آبادت نداره ! پول دادم دلم می خواد ناراحتی برو یه سینمای دیگه.... الان می زنم فکت رو پیاده می کنم.

کنترلچی سینما چراغ قوه به دست و بدو بدو جلو می آید . بابا و آن یکی آقاهه که پست سرما نشسته بود دست به یقه شدند  مردم داد می زنند این چه وضعشه؟ ! مگه سینما جای دعوا کردن و یقه گرفتنه؟ !

بابا فحش می دهند آن آقاهه هم می خواهد بیاید جلو یقه بابام را بگیرد ولی مردم لباسش را می کشند.

کنترلچی سینما با عصبانیت سربابا و آن آقاهه داد می زند و هر دو را از سالن بیرون می کند من پشت سربابا می دوم مردم زیر لب می گویند : عجب آدم های بی فرهنگی هستن....

یک بچه ای هم با نیش باز زل زده است به من و بابایم دلم یم خواهدبروم بزنم توی صورتش تا دیگر ما را مسخره نکند.

نتیجه : من دیگر هیچ با بابایم به سینما نمی روم !

وقتی خرید می رویم:

بابا : آقا این کفش را ارزون تر بفروش جای دوری نمی ره این بچه پدر نداره من دایی شم !

من(با صدای یواش): بابا مگه نمی خوای این کفش رو برای من بخری؟ !

بابا محکم به پایم می کوبد که یعنی ساکت !

بابا: این بچه بدبخته  ! یتیمه ... مجبوره هم کارکنه هم درس بخونه یه دونه از این وزنه ها داره که سرچهارراه می ذاره مردم رو وزن می کنه...

من(با صدای یواش): بابا کدوم وزنه رو می گی؟ !

بابا دوباره محکم به پایم می کوبد .

بابا : منم یک کارمند بدبخت بیشتر نیستم کلی اجاره خونه و قسط و بدبختی دارم ولی جیگرم برای این بچه کبابه  ! شیش روزه که فقط نیمرو می خوره...

آقای فروشنده: خیلی خب آقا ! شما سه هزار تومنش روهم ندین به جاش دعامون کنید.

بابا: آقا سه هزارتومان هم شد تخفیف؟ ! هشت هزارتومن تخفیف بدین !

آقای فروشنده : چه خبره آقا؟ ! مگه ما چقدر سود می کنیم؟ ! همه ش یه عید ما فروش درست و حساب داریم...

بابا: آقا شمار فکر کن این کفش روهمین طوری مجانی به یه بچه یتیم هدید دادی ! این بچه او نقد بینواس که اگه کارتونش رو می ساختند از کوزت بینوایان هم بیشتر اشک مردم را در می آورد بیا شما این چهار هزارتومان را بگیر و کفش رو بده . به جان خود این بچه دیگه پول کرانه هم ندارم باید پیاده بریم خونه.

بابت پشت به فروشنده می کند و از لابه لای پول هایش چهار تا هزارتومانی بیرون می کشد و سریع کیفش را می بندد تا آقای فروشنده بقیه پول هایش را نبیند.

آقای فروشنده: بردار ببر آقای مبارکش باشه ! ولی این برای ما شغل نشد. خیریه س اینجا مغازه که نیس !

نتیجه: من شماره پایم را به بابایم می گویم تا از این به بعد خودش تنهایی برود برایم کفش بخرد !

در مدرسه:

آقای مدیر: آقای عزیز این بچه شما دزده با توپ شیشه پنجره دفتر مدرسه رو شکسته.

بابا: خاک برسرت کنند بچه آقا من از دست این بچه دلم خونه . بگیرید حسابی کتکش بزنید همه ش تقصیر مادرشه که این بچه رو این قدر لوس و ننر بار آورده ... ده بار گفتم زن بذار باکمربند کبودش کنم تا تربیت بشه مادرش نذاشت ... من که پول ندارم همه ش خسارت شیشه شکسته بدم. به جاش ازش کار بکشید. مجبورش کنید دو سه هفته کل مدرسه رو جاروآبپاشی کنه دیوارها رو دستمال بکشه سطل آشغالا را خالی کنه خلاصه هر بلایی که دوست دارید سرش بیارید !

نتیجه: باید بروم از اصغر آقا پیراشکی خواهش کنم دفعه بعد به جای بابایم مدرسه بیاید و الکی خودش را بابای من معرفی کند.

در پارک:

بابا خودش نشسته است با شوره خاله زهار و دایی رضا «گل یا پوچ»باز می کند. مامان و خاله زهار و زن دایی هم رفتند با وسایل وزرشی پارک ورزش می کنند. من و حسام هم داریم گل کوچک بازی می کنیم که بابا با پای برهنه به سمت من می دود و گوشم رامی گیرد حالا وقت بازی کردنه؟ !مگه نگفتم وقتی من و مامانت حواسمون نیست مواظب خواهر کوچک ترت باش !... حالا دلت خنک شد بچه گم شد؟ !

بعد هم با لگد به دو تا تکه سنگی که به جای دروازه گذاشته بودیم زد. سنگ ها پرت شدند و پای بابا درد گرفت و عصبانی تر شد و محکم یک پس گردنی به من زد: آخه کجای دنیا سنگ رو به جای دروازه می ذارن ؟ ! ! بچه توعقل داری اصلا اگه عقل داشتی که ده تا تجدیدی نمی آوردی !

نیش حساب تا بناگوش باز می شود: توکه گفتی دو تا تجدیدی آوردی.

بابا: دوتا؟ ! فقط نمره انضباطش زیر ده نبود . پسره خنگ اگه خنگ نبود که خواهرش گم نمی شد . فقط یه مو از سرخواهرت کم بشه من می دونم وتو....

نتیجه: من فقط به شرطی پارک می روم که یا جای بابا و آبجی کوچیکه ام باشد یا جای من !

نویسنده: دهه ! یعنی چی؟ ! ! ! مجله را ببر بده دست بابا ببینم !.... بابا برای چی شما فکر آبروی ما بچه ها نیستید؟ ! برای چی فکر نمی کنید ما بچه ها هم مثل شما بزرگترها برای خودمان آبروداریم؟ ! شما که یک بابای زحمت کش و مهربان هستید یک ذره بیشتر هوای آبروی ما بچه ها را داشته باشید . لطفا ما دوست نداریم کسی به شما توهین کند.... شما می توانید یک کفش ارزان تر برای ما بخریدیا با یک روش بتهر تخفیف بگیرید.... شما می توانید به جای کاراشتباهی که ما انجام دادیم بهمان پول توجیبی ندهید و خسارت شیشه مدرسه را از پول توجیبی خودمان کم کنید.... شما بلدید کارهای خیلی بهتری انجام بدهید. تنها اگر آبروی ما بچه ها را هم در نظر بگیرید.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد