مجسمه ی فردوسی در تهران | |
تولد | ۳۱۹ شمسی توس،خراسان |
مرگ | ۳۹۷ شمسی |
آرامگاه | توس،خراسان |
نام دیگر | فردوسی |
زمینه فعالیت | ادبیات فارسی،شعر |
ملیت | ایرانی |
اهل | خراسان |
پیشه | شاعر |
آثار | شاهنامه |
حکیم ابوالقاسم حسن پور علی توسی نامور به فردوسی (نزدیک به سال ۳۱۹ تا ۳۹۷ هجری خورشیدی) در دامنه توس خراسان دیده به جهان گشود و همانجا درگذشت و به خاک سپرده شد. او چکامه سرا و رزمنامه سرایی ایرانی بود که شاهنامه را از نوشتار به سروده در آورد که نامی ترین رزمنامه پارسی میباشد و از سوی دیگر بلند ترین سروده به زبان پارسی تا زمان خود به شمار میرفتهاست از این رو او را از بزرگترین چامه سرایان پارسیگو دانستهاند. در ایران روز ۲۵ اردیبهشت به نام روز بزرگداشت فردوسی نامگذاری شدهاست.[۱]
زایش
بر پایه دیدگاه بیشتر پژوهشگران امروزی، فردوسی در سال ۳۱۹ هجری خورشیدی (۳۲۹ ه.ق./۹۴۰ میلادی) در روستای باژ (پاز امروزی) در شهر توس خراسان دیده به جهان گشود.
باورمندان به زایش فردوسی در سال «۳۱۹ شمسی» چنین میپندارند که چون در یکی از سرودههای فردوسی میتوان زمان چیرگی سلطان محمود غزنوی بر ایران در سال ۳۷۵ شمسی را دریافت کرد :
بدانگه که بُد سال پنجاه و هشت | نوانتر شدم چون جوانی گذشت | |
فریدون بیداردل زنده شد | زمین و زمان پیش او بنده شد |
و همچنین با درنگریستن به این که فردوسی در سال ۳۷۵، پنجاه و هشت ساله بودهاست،می توان درست بودن این گمانه را پذیرفت.
نظامی عروضی، که نخستین کسی است که دربارهٔ زندگی فردوسی جستاری نوشتهاست، زایش فردوسی را در ده «باز» (پاز) دانستهاست که عربی شده «پاژ» است. بن مایههای تازه تر روستاهای «شاداب» و «رزان» را نیز جایگاه زایش فردوسی دانستهاند اما بیشتر پژوهشگران امروزی این گمانهها را بی پایه میدانند.پاز امروزه در ۱۵ کیلومتری شمال(آپا اختر) مشهد در استان خراسان رضوی ایران جای دارد.
نام او را بن مایههای کهن تر مانند عجایب المخلوقات و تاریخ گزیده (نگاشته حمدالله مستوفی) «حسن» نوشتهاند و بن مایههای تازه تر مانند مقدمهٔ بایسنغری (که بیشتر پژوهشگران آن را بیارزش میدانند و محمدتقی بهار آن را «لاطایلات بیبنیاد» خواندهاست) آن را «منصور» گفتهاند. نام پدرش نیز در تاریخ گزیده و یک بن مایه کهن دیگر «علی» گفته شدهاست.
محمدامین ریاحی، از فردوسیشناسان امروزین، نام «حسن بن علی» را به سبب شیعه بودن فردوسی پذیرفتنی تر دانسته. بن مایههای کمارزش تر نامهای دیگری نیز برای پدر فردوسی آوردهاند مانند: «مولانا احمد بن مولانا فرخ» (مقدمهٔ بایسنغری)، «فخرالدین احمد» (هفت اقلیم)، «فخرالدین احمد بن حکیم مولانا» (مجالس المؤمنین و مجمع الفصحا)، و «حسن اسحق شرفشاه» (تذکرة الشعراء). تئودور نولدکه در کتاب حماسهٔ ملی ایران در باره نادرست بودن نام «فخرالدین» نوشتهاست که دادن کنیه هایی(لقب) که به «الدین» پایان مییافتهاند در زمان آغاز نوجوانی فردوسی کاربرد پیدا کردهاست و ویژه «امیران مقتدر» بودهاست، ازاین رو پدر فردوسی نمیتوانسته چنین کنیهای (لقب)داشته باشد.
پدر فردوسی دهقان بود که در آن زمان به چم(معنی) ایرانیتبار و نیز به چم(معنی) دارنده ده بودهاست (ریاحی ۱۳۸۰، ص ۷۲) که میتوان از آن اینگونه برداشت کرد که زندگی کم و بیش آسودهای داشتهاست از این رو گمان میرود که خانوادهٔ فردوسی در کودکی وی کمبودی نداشتهاند و وی از آموزش درخوری بهره مند بودهاست. بر پایه دیدهها میتوان از شاهنامه اینگونه برداشت کرد که او جدا از زبان فارسی دری با زبانهای عربی و پهلوی نیز آشنا بودهاست. همچنین اینگونه پنداشته میشود که فردوسی با فلسفه یونانی نیز آشنایی داشتهاست (ریاحی ۱۳۸۰، ص ۷۴).
کودکی و جوانی فردوسی در زمان سامانیان سپری شد. شاهان سامانی از دوستداران ادب فارسی بودند.آغاز سرودن شاهنامه را بر پایه شاهنامه ابومنصوری از زمان سی سالگی فردوسی میدانند، اما با درنگریستن به توانایی فردوسی در چامه فارسی میتوان چنین برداشت کرد که وی در جوانی نیز به سرایندگی میپرداختهاست و چه بسا سرودن بخشهایی از شاهنامه را در همان زمان و بر پایه داستانهای کهنی که در داستانهای گفتاری مردم جای داشتهاند، آغاز کردهاست. این گمانه میتواند یکی از سببهای ناهمگونیهای زیاد ویرایشهای دستنویس شاهنامه باشد، به این سان که ویرایشهای کهنتری از این داستانهای پراکنده بن مایه نویسندگان شده باشد. از دسته داستانهایی که گمان میرود در زمان جوانی وی گفته شده باشد میتوان داستانهای بیژن و منیژه، رستم و اسفندیار، رستم و سهراب، داستان اکوان دیو، و داستان سیاوش را نام برد.
فردوسی پس از آگاهی یافتن از مرگ دقیقی و نیمه کاره ماندن گشتاسبنامهاش (که به زمان زندگانی زرتشت میپردازد) به نگاشته شدن شاهنامه ابومنصوری -که نوشتاری بوده و نه سروده و بن مایه «دقیقی» در سرودن گشتاسبنامه بودهاست- پی برد و به دنبال آن به بخارا پایتخت سامانیان («تختِ شاهِ جهان») رفت تا آن را بیابد و بازمانده آن را به چامه در آورد.سید حسن تقیزاده این را دور از باور دانستهاست که فردوسی به غزنه که پایتخت غزنویان است رفته باشد چراکه با نگریستن به تاریخ چیره شدن غزنویان بر ایران ، که پس از آغاز سروده شدن بخش زیادی از شاهنامه بودهاست چنین چیزی باورپذیر نیست. فردوسی در این سفر «شاهنامهٔ ابومنصوری» را نیافت اما در بازگشت به توس، امیرک منصور-که از دوستان فردوسی بودهاست و «شاهنامه ابومنصوری» به دستور پدرش ابومنصور محمد بن عبدالرزاق یکپارچه و نوشته شده بود، آن را به فردوسی میدهد و با او پیمان میبندد که در سرودن شاهنامه او را یاری نماید.
شاهنامه پر آوازه ترین سروده فردوسی و یکی از بزرگ ترین نوشتههای ادبیات کهن فارسی میباشد. فردوسی برای سرودن آن نزدیک به پانزده سال -بر پایه شاهنامهٔ ابومنصوری- تلاش نمود ، و سر انجام آن را در سال ۳۷۲ خورشیدی به پایان رساند. فردوسی از آنجا که به گفت خودش «هیچ پادشاهی سزاواری پیشکش شدن شاهنامه را نیافته بود («ندیدم کسی کش سزاوار بود»)»، برای چندی آن را پنهان نگه داشت و در این زمان بخشهای دیگری نیز به شاهنامه افزود.
پس از گذشت ده سال (نزدیک به سال ۳۸۲ هجری شمسی در سن شست و پنج سالگی) فردوسی که تهی دست شده بود و فرزندش را نیز از دست داده بود، بر آن شد که شاهنامه را به«سلطان محمود» پیشکش کند. ازاین رو ویرایش نوینی از شاهنامه را آغاز کرد و بخشهایی از شاهنامه را که در ستایش پیشینه کهن و شاهان باستانی ایران بودند ، را با سرودههایی در رسای «سلطان محمود» و نزدیکانش جایگزین کرد. ویرایش دوم در سال ۳۸۸ هجری شمسی پایان یافت (به باور تقیزاده در سال ۳۸۹) که نزدیک به پنجاه هزار تا شست هزار بیت داشت. فردوسی آن را در شش یا هفت نسک برای سلطان محمود فرستاد.
به گفته خود فردوسی«سلطان محمود» به شاهنامه نگاه نکرد و پاداشی هم برای وی نفرستاد. از این رویداد تا پایان زندگانی، فردوسی بخشهای دیگری نیز به شاهنامه افزود که بیشتر به پشیمانی و به امید بخشش بودن برخی از نزدیکان «سلطان محمود» مانند «سالار شاه» پرداختهاست. در روزهای پایانی زندگی فردوسی از سن خود دو بار یاد کرده در «کنون عمر نزدیک هشتاد شد/امیدم به یک باره بر باد شد»و «کنون سالم آمد به هفتاد و شش/غنوده همه چشم میشار فش» خود را هشتادساله و بار دیگر هفتاد وشش ساله خواندهاست.
نخستین بن مایهای که از زمان مرگ فردوسی یادکردهاست مقدمه بایسنغری میباشد که پیشینه آن به سال ۴۰۳ هجری شمسی بازمیگردد. این دیباچه که امروزه بی پایه ترین بن مایه شناخته میشود از بن مایهای دیگر یاد نکردهاست. بیشتر بن مایهها همین تاریخ را از دیباچه بایسنغری گفت آورد کردهاند ، جدای از تذکرة الشعراء (که آن هم بسیار بی پایهاست) که زمان مرگ او را درسال ۳۹۸ شمسی آوردهاست. محمدامین ریاحی، با درنگریستن گفتههایی که فردوسی از سن و ناتوانی خود یاد کردهاست، این گونه برداشت کردهاست که فردوسی میبایستً پیش از سال ۳۹۸ ازجهان رفته باشد.
پس از مرگ، از به خاکسپاری پیکر فردوسی در گورستان مسلمانان جلوگیری شد و سرانجام در باغ خود وی یا دخترش در طوس به خاک سپرده شد. بن مایههای گوناگون چرایی به خاک سپرده نشدن او در گورستان مسلمانان را به سبب دشمنی یکی از دانشمندان کینه توز توس (بر پایه چهار مقالهٔ نظامی عروضی) دانستهاند. عطار نیشابوری در اسرارنامه این داستان را اینگونه آوردهاست که «شیخ اکابر، ابوالقاسم» بر جنازهٔ فردوسی نماز نخواندهاست و حمدالله مستوفی در پیشگفتارظفرنامه او را شیخ ابوالقاسم کُرّکانی دانستهاست که پیروان زیادی داشتهاست. در برخی بنمایههای دیگر نام او را «ابوالقاسم گرگانی» یا «جرجانی» نیز خواندهاند که گمان میرودً عربی شده نام گرگانی باشد. ریاحی پیوند دادن آن رخداد را با کُرّکانی صوفی ناروا و دروغ دانستهاست و از آنجا که او در هنگام مرگ فردوسی نزدیک یه سی سال داشتهاست از دید تاریخی نیز این انگ را دروغ شمردهاست. از زمان به خاکسپاری فردوسی آرامگاه او چندین بار ویران شد. در سال ۱۲۶۳ شمسی به فرمان میرزا عبدالوهاب خان شیرازی سردمدار خراسان جایگاه آرامگاه را شناسایی کردند و ساختمانی آجری در آنجا ساختند. پس از ویران شدن این ساختمان، انجمن آثار ملی به پافشاری محمدعلی فروغی و سید حسن تقیزاده آغازگر بازسازی آرامگاه فردوسی شد و با فراهم آوردن هزینهٔ این کار از مردم (بدون بهره گیری از یاری دولت) در سال ۱۳۰۴ هجری شمسی آرامگاهی ساختند که در ۱۳۱۳ برای بازدید مردم بازگشایی شد. این آرامگاه به سبب نشست در ۱۳۴۳ دوباره ً ویران شد تا بازسازی شود که این کار در ۱۳۴۷ پایان یافت. .
افسانههای فراوانی دربارهٔ فردوسی و شاهنامه گفته شده که بیشتر به سبب شور و دلبستگی مردم دوستدار فردوسی و انگارپردازی شاهنامه خوانان پدید امدهاند. بی پایه بودن بیشتر این افسانهها بهآسانی با بهره گیری از بن مایههای تاریخی یا با بهره گیری از سرودههای شاهنامه روشن میشود. از این دست میتوان داستان راه یافتن نسک پهلوی شاهنامه از تیسفون به حجاز و حبشه و هند و سرانجام به ایران آمدنش به دست یعقوب لیث، داستان راه یافتن فردوسی به دربار سلطان محمود، رویارویی فردوسی در سرودن چامه با سه سراینده دربار غزنویان (عنصری، فرخی، و عسجدی)، داستانهای سفر فردوسی به غزنه یا ماندنش در غزنه، داستان فرار او به بغداد، هند، طبرستان، یا قهستان پس از نوشتن هجونامه، داستان پیشکش کردن شاهنامه به سلطان محمود به سبب نیازمندی و تنگدستی وی در فراهم آوردن جهیزیه برای دخترش، داستان فرستادن پیشکشی که سلطان محمود به فردوسی نوید آن را داده بودهاست به سان پول سیمین به جای زر به پیشنهاد احمد بن حسن میمندی و بخشیدن آن پاداش به فقاعفروش و حمامی به دست فردوسی و پشیمانی سلطان محمود و همزمانی رسیدن پاداش زر با مرگ فردوسی را نام برد.
تنها نگاشتهای که روشن شده از برای فردوسی است،خود شاهنامهاست (جدای از بیتهایی که خود او از سرودههای دقیقی دانستهاست). نگاشتههای دیگری نیز از برای فردوسی دانسته شدهاند مانند چند قطعه، رباعی، قصیده، و غزل که برخی پژوهشگران امروزی در این که سراینده آنها فردوسی باشد بسیار دودل میباشند و به ویژه قصیدهها را سرودهٔ زمان صفویان میدانند (ریاحی ۱۳۸۰، ص ۱۴۵).
نگاشتههای دیگری نیز از برای فردوسی دانسته شدهاند که بیشترشان بی پایه هستند. نامور ترین آنها مثنویای به نام یوسف و زلیخا است که در مقدمه بایسنغری سروده فردوسی به شمار رفتهاست. اما این گمانه از سوی بسیاری از پژوهشگران امروزی نادرست دانسته شده و از آن میان مجتبی مینوی در سال ۱۳۵۵ هجری شمسی گویندهٔ آن را «ناظم بیمایهای به نام شمسی» یافتهاست. محمدامین ریاحی او را شرفالدین یزدی (که ریاحی او را «دروغپرداز» نامیدهاست) دانستهاست و بر این باور بودهاست که مقدمهٔ بایسنغری را هم همین نویسنده نوشته باشد (ریاحی ۱۳۸۰، ص ۱۵۱). یکی از نگاشتههای دیگری که از برای فردوسی دانستهاند گرشاسبنامه است که روشن شدهاست نوشته اسدی توسی است و چند دهه پس از مرگ فردوسی سروده شدهاست.
نوشتهٔ دیگری که از برای فردوسی دانسته شدهاست «هجونامه»ای در برابر سلطان محمود است که به گفتار نظامی عروضی سد بیت بودهاست و شش بیت از آن به جای ماندهاست. ویرایشهای گوناگونی از این هجونامه در دست بودهاست که از ۳۲ بیت تا ۱۶۰ بیت داشتهاند. بودن چنین هجونامهای را برخی از پژوهشگران نادرست و برخی بههایش رسانده(هایش=تایید)مانند محمود شیرانی که با درنگریستن به این که بسیاری از بیتهای این هجونامه از خود شاهنامه یا مثنویهای دیگر آمدهاند و بیتهای دیگرش نیز از دید ادبی کاستی دارند چنین برداشت کرده که این هجونامه ساختگی است اما محمدامین ریاحی با درنگریستن به این که از این هجونامه در شهریارنامهٔ عثمان مختاری (مدّاح مسعود سوم غزنوی)، که پیش از چهار مقالهٔ نظامی عروضی نوشته شدهاست، نامی برده شدهاست، بودن آن راهایش کردهاست.
درخور گفت است که گمان میرود یکی از نامورترین بیتهای فردوسی -که در زیر آمدهاست و آن را برخی از آن خود شاهنامه و برخی دیگر از هجونامه دانستهاند- نیز از خود وی نباشد (خطیبی ۱۳۸۴، صص ۱۹ و ۲۰):
بسی رنج بردم در این سال سی | عَجَم زنده کردم بدین پارسی |
در نسخههای کهن تر شاهنامه این بیت چنین آمدهاست:
من این نامه فرخ گرفتم به فال | بسی رنج بردم به بسیار سال |
بسیار دور از باور است که این سراینده میهن دوست ایرانیان را عجم به چم(معنی) گنگ و بی زبان خوانده باشد.[نیازمند منبع]
در «فرهنگ فشرده» نوشته دکتر حسن انوری در برگ ۱۵۴۲آمدهاست:
نباشد همی نیک و بد پایدار | همان به که نیکی بود یادگار | |
دراز است دست فلک بر بدی | همه نیکویی کن اگر بخردی | |
چو نیکی کنی، نیکی آید برت | بدی را بدی باشد اندرخورت | |
چو نیکی نمایدت کیهانخدای | تو با هر کسی نیز، نیکی نمای | |
مکن بد، که بینی به فرجام بد | ز بد گردد اندر جهان، نام بد | |
به نیکی بباید تن آراستن | که نیکی نشاید ز کس خواستن | |
وگر بد کنی، جز بدی ندروی | شبی در جهان شادمان نغنوی |
نمانیم کین بوم ویران کنند | همی غارت از شهر ایران کنند | |
نخوانند بر ما کسی آفرین | چو ویران بود بوم ایران زمین | |
دریغ است ایران که ویران شود | کنام پلنگان و شیران شود |
در همان سالهای آغازین پس از مرگ فردوسی ناسازگاری و کینه ورزی با شاهنامه آغاز شد که بیشتر به سبب سیاستهای ایران ستیزانه دربار عباسیان و مدارس نظامیه پدید آمد.سلطان محمود پس از چیرگی بر ری در سال ۴۰۷ شمسی، مجدالدولهٔ دیلمی را به سبب خواندن شاهنامه سرزنش کردهاست (ریاحی ۱۳۸۰، ص ۱۶۰). نویسندگانی نیز، مانند عبدالجلیل رازی قزوینی _که شیعه بودهاست_ شاهنامه را «ستایش گبرکان» دانستهاند (همچنین عطار نیشابوری) و خواندن آن را «بدعت و ضلالت». سرایندگان دیگری نیز از فرخی سیستانی («گفتا که شاهنامه دروغ است سربهسر») و معزی نیشابوری («من عجب دارم ز فردوسی که تا چندان دروغ/از کجا آورد و بیهوده چرا گفت آن سمر») گرفته تا انوری («در کمال بوعلی نقصان فردوسی نگر/هر کجا آید شفا شهنامه گو هرگز مباش») فردوسی را سرزنش کردهاند. گمان میرود که اینان به سبب خوشنود سازی سردمداران ایران ستیزی که از فردوسی دل خوشی نداشتهاند، شاهنامه را دروغ، پر از کاستی، یا بیارزش دانستهاند.
جدا از بایکوتی که دربارهٔ فردوسی بودهاست و به سبب آن بسیاری از بن مایهها نامی از فردوسی یا شاهنامه نیاوردهاند، در بخشهایی که سردمداران عباسیان بر آنها چیرگی کمتری داشتهاند، از شبهقاره هند گرفته تا سیستان، آذربایجان، اران، و آسیای صغیر، کسانی از فردوسی یاد کردهاند یا او را ستودهاند.برای نمونه مسعود سعد سلمان گزیدهای از شاهنامه گرد آورد و نظامی عروضی در میانههای قرن ششم هجری نخستین زندگی نامه از فردوسی را در چهار مقاله نوشت. در نزدیکی سال ۶۰۱ شمسی نیز کوتاهای از شاهنامه در شام به دست بنداری اصفهانی به عربی برگردانده شد.
پس از یورش مغول و نابودی عباسیان پرداختن به شاهنامه در نزد درباریان نیز افزایش یافت و از این دست حمدالله مستوفی در آغازه قرن هشتم هجری در زمان ایلخانان ویرایشی از شاهنامه بر پایه بن مایههای گوناگونی که یافته بود پدید آورد. در زمان تیموریان نیز، در سال ۸۰۴ شمسی در هرات، به دستور شاهزادهٔ تیموری بایسنغر میرزا ویرایشی نگاره دار از شاهنامه پدید آورده شد که گمان میرود بسیاری از روی آن نوشتهاند.
صفویان با درنگریستن به این که خودشان مانند فردوسی شیعه و ایرانی بودند، نگرش ویژهای به فردوسی داشتند. پس از انقلاب ایران در ۱۳۵۷ در برابر حکومت پادشاهی، برخی به این گمان که فردوسی شاهدوست بودهاست یا شاهان را ستودهاست از او بد گفتهاند یا از شاهنامه خورده گرفتهاند.
مرتضی مطهری یکی از سرسخت ترین کسانی بود که با فردوسی همسو نبود چنانچه میگوید: [۲]
« | فردوسی با شاهنامه افسانهای خود که کتاب شعر (یعنی تخیّلات و پندارهای شاعرانه) است خواست باطلی را در مقابل قرآن عَلم کند؛ و موهومی را در برابر یقین بر سر پا دارد. خداوند وی را به جزای خودش در دنیا رسانید، و از عاقبتش در آخرت خبر نداریم. | » |
پس از تلاش حمدالله مستوفی در ویرایش شاهنامه در سده هشتم و شاهنامهٔ بایسنغری در سده نهم هجری، نخستین ویرایش شاهنامه در کلکته انجام گرفت که بار نخست خورد بود و در ۱۱۹۰ شمسی (توسط ماثیو لمسدن) و بار دوم یکپارچه و همه جانبه در ۱۲۰۸ (به ویرایش ترنر ماکان انگلیسی) چاپ شد. از ویرایشگران دیگر شاهنامه میتوان از ژول مول فرانسوی، وولرس و لاندوئر هلندی، ی. ا. برتلس روس، نام برد. از ویراستاران ایرانی شاهنامه میتوان عبدالحسین نوشین، مجتبی مینوی، محمد مختاری، و جلال خالقی مطلق و فریدون جنیدی را نام برد.
به سبب زیاد بودن شمار دوستداران فردوسی در رده جهانی، پژوهشهای فراوانی دربارهٔ وی و شاهنامه انجام گرفتهاست. ژول مول، تئودور نولدکه، سید حسن تقیزاده، هانری ماسه، فریتز ولف، عبدالحسین نوشین، محمد قزوینی، و ایرج افشار از دسته به نام ترین پژوهشگران دربارهٔ فردوسی هستند.
در میان شاهنامهپژوهان نامبرده، جلال خالقی مطلق، بازنگرانه ترین جستار در باره شاهنامه را همراه با پژوهشها و یادداشتهای فراوان پددید آوردهاست.شاهنامه ویرایش وی همچنین به گفته برخی بهترین ویرایش از شاهنامهاست و در ۸ جلد بدست انتشارات ایرانیکا چاپ گردید است. [۳] [۴]
نام و آوازه فردوسی در همه جای جهان شناخته شده و ستوده شدهاست. شاهنامهٔ فردوسی به بیشتر زبانهای زنده جهان برگردانده شدهاست.
از فردوسی تندیسهای زیادی ساخته شده که شاید کهن ترین آنها تندیس باغ نگارستان باشد. تندیسهای دیگر : تندیس میدان فردوسی،تندیس دانشگده ادبیات دانشگاه تهران، تندیس دانشکده ادببیات دانشگاه فردوسی، تندیس رم ایتالیا و تندیس آرامگاه فردوسی.